یکی از چیزهایی که همیشه در کار تولید محتوا اذیتم می کرد همین پیدا کردن «ایده جدید» بود. همیشه فکر می کردم آدم هایی که هر روز ویدئو می سازن یک موتور داخلی خلاقیت دارن که هیچ وقت خاموش نمی شه. اما بعد از چند سال کار کردن فهمیدم اصلاً ماجرا این نیست؛ بیشتر شبیه یک عادت روزانه ست تا یک استعداد مادرزادی. ایده ها همیشه اطراف ما هستن، فقط باید یاد بگیریم چطور بگیریمشون، چطور شکلشون بدیم و ازشون چیزی ساختنی بیرون بکشیم.

نگاه متفاوت به اطراف
اگر بخوام صادق باشم، بیشتر ایده هایی که گرفتم از جاهایی اومده که تصورش رو هم نمی کردم؛ توی یک صف طولانی بانک، وسط یک مکالمه خیلی معمولی با مشتری، یا حتی زمانی که خسته روی مبل افتاده بودم و داشتم بی هدف اینستاگرام بالا پایین می کردم. نگاه کردن با دقت، گوش دادن بدون قضاوت و توجه کردن به حرف هایی که دیگران از سر عادت تکرار می کنن… همین ها خودش معدن ایده ست.
جمع کردن تکه های کوچک
یک مدت عادت کرده بودم هر وقت چیزی تو ذهنم جرقه می زد، بگذارمش برای بعد؛ نتیجه اش هم این شد که هیچ وقت یادم نمی اومد چی بوده. از یه جایی به بعد فهمیدم اگر همون لحظه کلمه ای، جمله ای، حسّی، تصویری تو ذهنم شکل می گیره باید همون لحظه یادداشتش کنم. مهم نیست بی ربط یا ناقص به نظر می رسه؛ همین تکه پاره ها بعداً تبدیل به محتواهای خیلی جدی شدن. حتی سؤال هایی که زیر پست ها می پرسن یا غرهایی که مشتری ها می زنن… این ها همه مواد خامی هستن که باید جمعشون کرد.

ترکیب چیزهایی که ربطی ندارن
گاهی ایده خوب از دو چیز می آد که هیچ کس فکر نمی کنه به هم ربط داشته باشن. مثلاً یک روز ترکیب کردم یک تجربه ساده از پشت صحنه عکاسی با یک جمله طنز که جای دیگه دیده بودم. از این ترکیب های عجیب نترسید. جهان پر از چیزهای معمولیه؛ جذابیت دقیقاً همون جاست که دو چیز نامرتبط رو می ذاری کنار هم و می گی: «بیاین ببینین چی ساختم!»

رنگ و بوی شخصی دادن
شاید مهم ترین بخش ایده پردازی همین باشه. یک ایده وقتی واقعاً جان می گیره که بوی خودت رو داشته باشه. حتی اگر موضوع خیلی تکراری باشه، وقتی آن را از چشم تو می شنون، فرق می کنه. سال ها طول کشید تا بفهمم لازم نیست دنبال اجرای بی نقص باشم؛ فقط باید بگم چه اتفاقی افتاده، چی حس کردم، چی فهمیدم. مخاطب چیزی رو دوست داره که واقعی باشه، حتی اگر خام و ساده باشه.

تبدیل ایده به ویدئو
از بیرون شاید به نظر بیاد ساختن ویدئو فقط فشار دادن دکمه رکورد و لبخند زدن جلوی دوربینه، اما واقعیت اینه که قبل از هر ویدئو یک اتفاق کوچیک تو ذهنم می افته. یک سناریوی خیلی ساده؛ نه جدول پیچیده، نه برنامه سنگین. فقط اینکه: «می خوام چی بگم؟ چطور بگم؟ چرا مهمه؟»
یک نکته دیگر هم اینکه ابزارهایی که برای نظم دادن به ایده ها پیدا کردم واقعاً جلوی فراموشی و آشفتگی رو می گیرن. از اپلیکیشن های خیلی ساده گرفته تا یک فایل که ایده ها رو توش دسته بندی می کنم. هرچی ابزار دم دست تر باشه، احتمال اینکه ازش استفاده کنم بیشتره.

راه هایی که همیشه جواب داده اند
گاهی برای ایده گرفتن کافی بود چند دقیقه وقت بگذارم و ترندهای روز رو بررسی کنم. نه برای کپی کردن، فقط برای اینکه بفهمم مردم الان به چی واکنش نشون می دن.
گاهی توی کامنت ها دنبال چیزهایی گشتم که بارها تکرار شده بودن؛ یک سؤال مشترک، یک درد مشترک.
گاهی هم رفتم محتواهای خارجی دیدم. مقایسه نکردم، فقط الهام گرفتم و با خودم گفتم: «اگه این ایده دست من بود، چه شکلی می شد؟»
و گاهی فقط یک خاطره شخصی تبدیل به ویدئو شد؛ از اون چیزهایی که فکر می کنی هیچ ارزشی نداره ولی دقیقاً همون ها صمیمی ترین محتوا رو می سازن.
ابزارهایی که کمک می کنن ایده ها گم نشن
حقیقت اینه که ذهن ما آرشیو خوبی نیست. پس یا باید همه چیز رو جایی ثبت کنیم، یا باید قبول کنیم روزی نصف ایده ها بی صدا از ذهنمون فرار می کنن. برای همین از ابزارهایی استفاده می کنم که ساده باشن و همیشه دم دستم. فایل یادداشت، تقویم محتوا، قالب های آماده سناریو… هرچی کمک کنه از شر آشفتگی ذهن خلاص بشم، ارزش استفاده داره.
چک لیستی برای اینکه مطمئن بشی ایده ارزش ساخت داره
قبل از اینکه دکمه رکورد رو بزنم چند تا سؤال از خودم می پرسم:
- آیا کسی دنبال چنین محتوایی هست؟
- آیا چیزی برای گفتن دارم که از جای دیگری نشنیده باشن؟
- آیا حس یا تجربه ای درونش هست؟
- آیا می تونه مخاطب رو در چند ثانیه اول نگه داره؟
اگر جواب ها نه چندان محکم بود، می گذارمش برای بعد. اگر حس کردم «این یکی ارزش ساخته شدن رو داره»، همون لحظه شروع می کنم.

در نهایت، چیزی که یاد گرفتم اینه: ایده ها تمام نمی شن، فقط گاهی چشممون خسته می شه و نمی بینیمشون. هر روز یک چیز کوچک می تونه جرقه ی یک ویدئوی بزرگ باشه. فقط باید عادت کنیم نگاه کنیم، جمع کنیم، بسازیم و ازش لذت ببریم.





