اولین بار که اسم «Mumzworld» را شنیدم، یکی از دوستانم دربارهاش حرف میزد و میگفت چطور همین برند با چند تکه محتوای بصری درستوحسابی توانست از یک فروشگاه معمولی تبدیل شود به نامی که مادرها و پدرها هر روز سراغش میروند. رفتم و تیزرهایشان را دیدم؛ صادقانه بگویم، آن حس صمیمیت و سادگی که در ویدیوهایشان جاری بود، آدم را ناخودآگاه وارد داستان میکرد. انگار نه انگار که داری یک تبلیغ میبینی. همانجا فهمیدم بعضی استارتآپها فقط با نشان دادن واقعیت زندگی آدمها و ترکیبش با یک روایت درست، میتوانند جهش عجیب تجربه کنند. و از همان روز یک باور در ذهنم نشست: محتوای بصری، مخصوصاً تیزر کوتاه، میتواند برای یک استارتآپ تبدیل شود به سکوی پرتاب.

شروع مسیر ساخت تیزر؛ همان جایی که همه چیز از یک سؤال شروع میشود
من همیشه قبل از کار از صاحب استارتآپ میپرسم: «دقیقاً چرا تیزر میخوای؟» نه برای اینکه جواب خاصی بگیرم، برای اینکه بدانم او چه تصویری در ذهنش دارد. یکی میخواهد محصولش را معرفی کند، یکی دنبال جذب سرمایه است، یکی فقط میخواهد برندش دیده شود. اگر این نقطه روشن نباشد، همهچیز مبهم پیش میرود و نتیجه هم بیروح میشود.
وقتی هدف را بفهمم، بلافاصله سراغ پیام میروم. پیام برای من مثل نبض تیزر است؛ باید یک چیزی باشد که وقتی تیزر تمام شد، بیننده با خودش تکرارش کند. ساده، کوتاه، ولی دقیق. خیلی وقتها مشتریها پیام را پیچیده میخواهند اما همیشه بهشان میگویم: «اگر خودت نتوانی در یک جمله بگویی استارتآپت چیست، چطور انتظار داری مخاطبت بفهمد؟»
بعد میرسیم به سناریو؛ اینجا جایی است که معمولاً تیم خلاقیت پیکسمر با یک لیوان چای دور هم جمع میشویم و شروع میکنیم داستان بافتن. قصه همیشه باید یک حس انسانی داشته باشد. مشکل، راهحل، نتیجه. همین ساختار ساده گاهی بهترین معجزهها را رقم میزند. یک مادر، یک کاربر، یک کارمند… فقط باید بتوانیم او را وارد موقعیت کنیم. وقتی او خودش را در صحنه ببیند، تیزر موفق شده.
حالا نوبت انتخاب سبک است. باور کنید این مرحله گاهی از همهچیز طولانیتر میشود. چون سبک فقط ظاهر کار نیست؛ شخصیت برند استارتآپ را فریاد میزند. بعضیها با موشنگرافیک بامزه میدرخشند، بعضیها با تصویر واقعی و لایفاستایل. هر استارتآپی یک روح دارد و کار ما این است که ببینیم آن روح با کدام سبک سازگارتر است.
از اینجا به بعد کمکم وارد فضای عملی میشویم. فیلمبرداری، همان مرحلهای که همهچیز از روی کاغذ میآید جلوی دوربین. همیشه فکر میکنم فیلمبرداری شبیه لحظهای است که یک رویا بالاخره شکل واقعی میگیرد. نورها تنظیم میشود، بازیگر آماده میشود، لوکیشن جان میگیرد و دوربین وقتی رکورد میکند، انگار زندگی تازهای شروع میشود. من عاشق گرفتن نماهای نزدیکم؛ آن لحظهای که دست کسی محصول را لمس میکند، یا دکمهای فشرده میشود… این جزییات همیشه روی مخاطب اثر عمیق میگذارد.
بعد که footage دستمان رسید، نوبت تدوین است؛ جایی که همهچیز شکل نهایی پیدا میکند. تدوینگرها همیشه میگویند «تیزر را ما میسازیم» و راستش بیراه هم نمیگویند. ریتم، موسیقی، کاتهای دقیق، گرافیک نهایی… همه اینها همان چیزی است که حس و شخصیت و پیام تیزر را سر جایش مینشاند.

اینکه چطور یک تیزر میتواند هویت یک برند نوپا را بسازد
من بارها دیدهام استارتآپهایی که حتی لوگوی درستوحسابی نداشتند، اما یک تیزر خوب باعث شد مخاطب فکر کند با یک برند حرفهای طرف است. تیزر مثل یک معرفینامه است، اما از آن جنسهایی که نه خشک است نه رسمی، بیشتر شبیه یک دوست قابلاعتماد که برند شما را به دیگران معرفی میکند. رنگها، مدل تدوین، نوع روایت، موسیقی، حتی لبخند بازیگر… همه اینها هویت تازهای میسازد و کمک میکند مخاطب یک حس دقیق نسبت به برند پیدا کند.
گاهی برندها میخواهند جوان و پرهیجان دیده شوند، گاهی آرام و قابلاعتماد، گاهی لوکس و با کیفیت. تیزر این توانایی را دارد که این حس را در چند ثانیه منتقل کند، چیزی که عملاً هیچ متن یا عکس بهتنهایی قادر به انجامش نیست.

چکلیست کوچک اما لازم؛ قبل از اینکه سفارش تیزر بدهید
- دقیقاً چرا تیزر میخواهید؟
- یک جمله برای پیام اصلی تیزرتان آماده دارید؟
- مخاطبتان چه کسانی هستند و از چه چیزی خوششان میآید؟
- بیشتر با چه سبک تصویری ارتباط میگیرید؟
- مکان، بازیگر، لوکیشن خاصی در ذهن دارید؟
- بودجهتان چقدر انعطاف دارد؟
- زمان تحویل برایتان مهم است یا کیفیت اولویت دارد؟
- میدانید بعد از آماده شدن تیزر، قرار است آن را کجا منتشر کنید؟
- آیا هدفتان را برای سنجش موفقیت مشخص کردهاید؟






